کد مطلب:314489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

ابروانش از ماه زیباتر بود
5. در شب 18 ربیع الثانی 1421 قمری جناب آقای احمد تولمی حائری فرمودند: شخصی در كوفه همسایه ی مغازه ام بود به نام رزاق علی كعكچی (یعنی نان روغنی فروش) گفت: در جوانی بسیار زیبا بودم و به بیماری ریوی دچار شدم و بیست سال طول كشید. به دكترهای متعدد رفتم از جمله دكتری هندی بود مخصوص آیة الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی (رحمه الله) و نیز دكتر مخصوص پادشاه عراق. وقتی نزد او رفتم او هم نظریه داد كه ایشان 24 ساعت دیگر می میرد وقتی مرا آوردند منزل و در حیاط خانه گذاشتند و دوستان منتظر مرگم بودند. دیدم حتی كفن آوردند بالای سرم گذاشتند، و بعدا هم معلوم شد تابوتی هم در بیرون از حیاط حاضر كرده اند و زنم در كوچه نشسته و خاك به سرش می ریزد و گریه می كند.

من در این حال گویا به خواب رفتم، دیدم انگار امروز روز عاشوراست. و من دم در مسجد كوفه هستم و تعزیه خوانی هم داخل صحن مسجد كوفه می باشد و دیدم امام حسین علیه السلام با لشكرش سمت چپ به طرف قبر حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام و عمر بن سعد به طرف سمت راست با طرفدارانش به شكل شبیه خوانی ایستاده اند. دیدم یاران امام حسین علیه السلام از در مسجد به طرف مسجد در حركت بودند از جمله حضرت ابوالفضل العباس و علی اكبر علیهماالسلام سوار بر اسب بودند. پاهای حضرت ابوالفضل علیه السلام در ركاب ولی زانوهایش از گوش های اسب گذشته بود و ابروانش از ماه زیباتر بود.

نزدیك در مسجد پیاده شد و سپس داخل مسجد شد و من پشت سرش با دست و پا رفتم، دیدم حضرت مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام ایستاد مانند غلامی كه مقابل اربابش قرار گیرد. آمدم دست هایم را باز كرده پاهای حضرت را بغل بگیرم، و دست هایم به هم نرسید، از بس كه حضرت رشید و تنومند بود. حضرت به سمت دیگری حركت كرد، من پشت سرش رفتم و باز التماس كردم و حضرت یك دست و یك پایم به طور معكوس گرفته و سه مرتبه بالا برده و زمین گذاشت و این جا بود كه یك دفعه بیدار شدم و نشستم و مردمی كه دور ور من بودند و گریه و زاری می كردند و



[ صفحه 440]



مرا كه به این حال دیدند (سهوت موت) یعنی لحظات آخری كه انسان می خواهد جان بدهد حالش خوب می شود. گفتم گرسنه ام، گفتند چه می خواهی؟ گفتم ماهی می خواهم (و خبز طابك) یك نوع نان ضخیمی است كه وقت پختن هم زیرش آتش قرار می دهند و هم رویش از بس كه ضخیم است. و گفتم ترشی و پیاز هم می خواهم.

شنیدم اطرافیانم گفتند. او كه مردنی است، هر چه می خواهد به او بدهید و اینها را كه خواسته بودم به وسیله ی همسایگان تهیه كردند و به من دادند. من حسابی خوردم و سیر شدم و یك دفعه دیدم برادرم اسماعیل آمد و گفت: من نمی گذارم جلو چشمم برادرم بمیرد و پول قرض گرفته ام و ماشین آورده ام او را بغداد به دكتر ببرم. گفتم: من نمی روم. گفت: نه، باید بیایید. گفتم: پس مرا از راه كربلا ببرید، اقلا من ابا عبدالله الحسین علیه السلام و قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام را زیارت كنم.

گفتند: نمی شود. و من گفتم: من خودم را از ماشین می اندازم. آنها هم قبول كردند. رفتیم كربلا حرم ابا عبدالله الحسین علیه السلام و حرم حضرت عباس علیه السلام. در حرم با عظمت حضرت ابوالفضل علیه السلام چسبیدم به ضریح مطهر و تكانی دادم به نظرم اگر بار دیگر این طور تكان داده بودم ضریح مطهر از جا كنده می شد. از آنجا هم به كاظمین رفتیم امام ابا ابراهیم موسی بن جعفر و حضرت جواد علیهماالسلام را زیارت كردم. و بعد از آن به بغداد رفتیم پیش دكتری كه از یك ماه و یا بیست روز قبل می بایست نوبت می گرفتیم مردم صف كشیده بودند اتفاقا دكتر آمده بود بیرون در ایوان قدم می زد، چشمش كه به من افتاد این محوطه پر از جمعیت بود در بین این همه مردم مرا صدا زد و گفت: اسمت چیست؟ وقتی اسمم را گفتم دفتر را باز كرد و دید درست است و من مریض او هستم. به من گفت: چه كردی؟ خوب شدی؟ برادرم گفت: او كه خوب نشده است. گفت: عكس ها كجاست؟ عكس ها را نشان دادیم و گفت: دوباره عكس بگیرید. و عكس گرفتیم با قبلی ها مطابقت كرد و گفت: این عكس ها نیست و به بیمارستان نامه نوشت تا چهار مرتبه عكس گرفتند. برای این كه مردم معطل شده بودند و اذیت می شدند قضیه خودم با حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بازگو كردم و گفت: اول می گفتی.



[ صفحه 441]



آری، این است نتیجه ی توسل به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام.

همین مرد برای اربعین امام حسین علیه السلام ما بین كربلا و نجف چای و غذا درست می كرد و به مردم می داد.